جدول جو
جدول جو

معنی ذات الشعور - جستجوی لغت در جدول جو

ذات الشعور
(تُشْ شُ)
صورتی از صور شمالی فلک میان صورت دب ّ اکبر و اسد و آن را حوض و ضفیرهالاسد و شعر بره نیس یا برنیکی و هلبه نیز نامند و مرکب است از نه کوکب مثنی و یک کوکب از قدر سیم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات الصدور
تصویر ذات الصدور
اندیشه ها، افکار، رازها، حاجت ها
فرهنگ فارسی عمید
(تُشْ شُ)
منزلی است بطریق مکه. (المرصع). رجوع به ج 6 عقدالفرید ص 99 شود، یوم ذات الشقوق، یا حرب ذات الشقوق، نام یکی از جنگهای معروف عرب است. و شقوق موضعی است بطریق مکه بعد از واقصۀ کوفه
لغت نامه دهخدا
(تُصْ صُ وَ)
غزو ذات الصور. بلعمی در ترجمه طبری گوید: چنین گویند که اندر دریاغزو کردن بر مسلمانان معاویه بگشاد و بروزگار عمر (؟) هر امیری که به شام بمردی ولایت آن امیر به معاویهدادی و چون همه شام معاویه را شد آهنگ روم کرد. ملک روم سپاهی را بساخت و روی به مصر نهاد با سپاهی که هرگز کس چنان سپاه بدریا اندر ندیده بود. امیر مصر عبدالله بن ابی سرح بود و او نیز بیامد با چهل کشتی مقدار سی هزار مرد. چون کشتیها اندر دریا جایی رسید که آن را ذات الصور گویند مسلمانان کشتیهای رومیان بدیدندپانصد کشتی پر از خلق آکنده بترسیدند و باد برخاست سه شبان روز کشتیهای رومیان و مسلمانان در دریا بداشته بودند تا باد بنشست و کشتیها نزدیک یکدیگر آوردند و حربی ساختند به تیر و شمشیر و نیزه. حربی کردند سخت و تیری از مسلمانان بملک روم آمد و خسته شد و رومیان صفها بشکستند و کشتیها بگشادند و مسلمانان ندانستند که ایشان هزیمت خواهند شد عبدالله بن سعد را گفتند ما نیز کشتیها بگشائیم و برویم از پس ایشان. محمد بن ابی بکرآنجا بود گفت ما را از پس ایشان نباید شدن عبدالله گفت خاموش باش که نه کار تو است تدبیر حرب کردن. محمد بن ابوبکر را اندوه آمد و گفت کار تو است که دی مرتد بودی و کار من نیست ! عبدالله او را بانگ برزد مردمان عبدالله را سرد گفتند و بحدیث عثمان شدند و گفتند این گناه عثمان است که چون تو کسی را بر مسلمانان مسلط کند و خون او حلال است ما را خود جهاد به مدینه باید کردن با عثمان. جهاد بدریا چکنیم. پس عبدالله بگذاشت تا رومیان بهزیمت برفتند و سپاه را به مصر آورد. درحبیب السیر در وقایع سال 31 از هجرت گوید: در این سال قسطنطین رومی بقصد تسخیر مصر و اسکندریه با پانصد کشتی مشحون بمردان جنگی در دریا نشست و معاویه بن ابی سفیان چهل کشتی به اتفاق عبدالله بن سعد بن ابی سرح بدفع رومیان فرستاد و در موضع ذات الصور فریقین بهم رسیدندو بروی آب آتش قتال التهاب یافت مسلمانان بظفر و نصرت اختصاص یافتند... قسطنطین از معرکۀ ذات الصور در سفینۀ فرار نشسته بدارالملک خویش رفت... - انتهی
لغت نامه دهخدا
(تُصْ صُ وَ)
دز ذات الصور، قلعه ذات الصور، معرکه ذات الصور و در مثنوی مولوی در حکایت سه پادشاه زاده که به دستور پدر بسیاحت ممالک شدند و او آنان را از رفتن بقلعۀ ذات الصور منع فرمود با اینهمه آنها برخلاف وصیّت پدر بدان قلعه رفتند و عاشق صورتی که بر این قلعه نقش بود گردیدند فرماید:
هر کجا دلتان کشد عازم شوید
فی امان اﷲ دست افشان روید
غیر آن قلعه که نامش هشربا
تنگ آرد بر کله داران قبا
اﷲاﷲ زان دز ذات الصور
دور باشید و بترسید از خطر.
رجوع به مثنوی مولوی چ علاءالدوله ص 638 و بعد آن شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ شَ)
موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریه ، ذات العشیره. رجوع به ذات العشیره شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ تُشْ شَ)
موی وران. صاحبان موی از جانور مانند بز مقابل ذوات الاصواف مانند ضأن و ذوات الاوبار. مانند شتر و خرگوش
لغت نامه دهخدا
(تُسْ سَ)
منزلی است نزدیک مدینه. و بلعمی در شرح غزوۀ انواط گوید: فصل در ذکر خبر غزو انواط: و این غزو را غزو انواطخوانند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حدّ یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد و بمنزلی فرودآمدکه آن منزل را انواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند و از آنجا به مدینه بازآمدند و چون ماه دیگر بود به جمادی الاولی برفت و ابوسلمه بن عبدالاشهل را بر مدینه خلیفه ساخت و علم بدست حمزه داد. و منزلی است بنزدیک مدینه آن را ذات السعیر خوانند پس پیغمبر را صلی الله علیه و سلم خبر آمد که کاروان از این راه نیامد پس بر دست راست از این منزل برفتند و پیاده آمدند بمنزلی که آنجا نیز گذر کاروان بود، هم نیافتند و آنجا درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خوانند بسایۀ آن درخت فرودآمدند پس پیغمبر صلی اﷲعلیه و سلم زیر آن درخت نماز کرد و آنجا دیک پختند و شب آنجا بودند و آن مزگت زیر آن درخت که پیغمبر صلی الله علیه و سلم نماز کرده است و جای آن دیک هست پس دیگر روز برفتند بطلب کاروان شدند بمنزلی دیگر و از آنجا بجائی شدند نامش مسرعه (؟) پس بمنزلی دیگر فرودآمدند نام آن صخرالرماد باز دیگر بجایی آمدند نامش شوب (؟) و از آنجا آب خوردند و باز بصحرا آمدند و اندرآن راه هیچ منزل و هیچ جای آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه همه گشتند و هیچ جای از کاروان اثر نیافتند پس براه راست بازآمدند و باز به ذات السعیر آمدند و آنجا مردمانی بودند از بنی لحم. پیغمبر صلی الله علیه و سلم با ایشان صلح کرد و باز به مدینه آمد اندر ماه جمادی الاخر. و اندر این غزو ذات السعیر بودکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم علی مرتضی را طلب کرد ونیافت و از دیه بیرون شده بود و بزیر خرماستانی خفته و جامه از وی باز شده بود و روی او بخاک اندر رفته و پیغمبر علیه السلام او را بیدار کرد و گفت قم یا اباتراب این لقب بر علی علیه السلام بماند و او بدین فخرکردی و دوست داشتی که او را بدین کنیت خواندندی. عمار یاسر گفت من با علی خفته بودم هم بر آن خاک، چون آواز پیغمبر صلی الله علیه و سلم شنیدم بیدار شدم آن حضرت را دیدم که علی را بیدار میکرد و علی برخاست و پیش پیغمبر صلی الله علیه و سلم بایستاد و پیغمبر به ردای مبارک خویش سر و روی علی را پاک میکرد پس فرمود یا علی اندر این جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا بکشد و بر سرت زخم زند تا این محاسن تواز خون سرت تر شود و پیغمبر صلی الله علیه و سلم پیش از آنکه بغزوها شود فاطمه را به علی علیه السلام داد و فاطمه هنوز سیزده ساله بود و به ماه صفر او را به خانه امیرالمؤمنین علی فرستاد پس از آن بغزوها بیرون شد به ربیع الاول و از این غزوها که آخر جمادی الاولی بازگشت پس چون از این غزوها بازگشت و روزی دو به مدینه بماند مردی بیامد از مکه نام او عمرو بن جابر و به مدینه تاختن کرد و تا حدّ مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو و گوسفند و خر هرچه یافتند ببردند و براه کج به بادیه اندر شدند و به مکه بردندو از مدینه بسه روز در راه بودند و پیغمبر صلی الله علیه و سلم از پس سه روز خبر یافت پس برنشست با جماعتی از مهاجران و از پس ایشان بتاختند تا از حدّ مدینه بیرون آمدند و ایشان را درنیافتند و علم بدین غزو علی علیه السلام داشت پس برفتند تا بسر چاهی رسیدند آنجافرودآمدند و سه روز ببودند و باز به مدینه آمدند
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شُ)
یکی از آلات رصد است: و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم. (از نسخه ای از جهانگشای جوینی). ذات المطرقین
لغت نامه دهخدا
(تُصْ صُ)
افکار. اندیشه ها. حاجتها. (مهذب الاسماء). مضمرات قلب: انه علیم بذات الصدور. (قرآن 5/11)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ قُ)
نام قدیم شهر معره است
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شُ)
آن زن که بحد زنان رسیده لکن خون نمی بیند. عده طلاق او در صورت آرمیدگی با زوج سه ماه هلالی است
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شَرر)
موضعی است. امروءالقیس گوید:
فلم تترک بذات الشر ظبیاً
و لم تترک بحبلها (؟) حمارا.
(المرصع)
لغت نامه دهخدا
زنی که بحد زنان رسیده لیکن خون نمی بیند. توضیح عده طلاق او در صورت آرمیدن بازوج سه ماه هلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الشعاع
تصویر ذات الشعاع
پرتو نما از ابزارهای اختر ماری یکی از آلات رصد قدما است: (وآلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الصدور
تصویر ذات الصدور
اندیشه ها، نیاز ها اندیشه ها افکار (ماخوذ از آیه 7 سوره هود: (انه علیم بذات الصدور (او باندیشه ها آگاه است)، حاجتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الصور
تصویر ذات الصور
دارنده چهره ها دارای صورتها خداوند اشکال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الشعور
تصویر ام الشعور
بیدپریشان (بید مجنون) بید مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوات الشعر
تصویر ذوات الشعر
مویداران دارندگان موی، جانوران موی مانند بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الشور
تصویر ذات الشور
دخشاک ندیده (دخشاک خون حیض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الصدور
تصویر ذات الصدور
((تُ صُّ))
افکار، اندیشه ها، حاجت ها، ذوات الصدور
فرهنگ فارسی معین